آفرین خوان. آفرین گوی: نهاد آن روی خون آلود بر خاک ابر شاه آفرینگر، با دل پاک. (ویس و رامین). جوان و پیر سزد آفرین گر تو که تو بسال و بخت جوانی بعقل و دانش پیر. معزی
آفرین خوان. آفرین گوی: نهاد آن روی خون آلود بر خاک اَبَر شاه آفرینگر، با دل پاک. (ویس و رامین). جوان و پیر سزد آفرین گر تو که تو بسال و بخت جوانی بعقل و دانش پیر. معزی
لعنت کننده. نفرین کننده. کسانی که در جنگ از دور به سپاه دشمن دشنام دهند و آنهارا به خشم آرند: سپهسالاری وی ابوالحسن حاجب داشت و فریه گران بر باره شدند. (تاریخ سیستان)
لعنت کننده. نفرین کننده. کسانی که در جنگ از دور به سپاه دشمن دشنام دهند و آنهارا به خشم آرند: سپهسالاری وی ابوالحسن حاجب داشت و فریه گران بر باره شدند. (تاریخ سیستان)